چشم بسته از فرسنگ ها می شناسمت ... این تلاشت برای گم شدن مرا می خنداند !
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
کوه درد | 0 | 11 | hamedsadat |
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
کوه درد | 0 | 11 | hamedsadat |
چشم بسته از فرسنگ ها می شناسمت ... این تلاشت برای گم شدن مرا می خنداند !
خط ت را که عوض کردی... من ماندم و “دوستت دارم” هایی که هیچوقت دلیـــوری نشدند …
می شنوی ؟ دیگر صدای نفسم نمی آید ، به دار کشیده مرا بغض نبودنت...
عجب خیاط ماهریست روزگار... ک دل هیچکس را برای من تنگ ندوخت..
چه اشتباه بزرگی ، مردن برای کسی که برای خیلی ها کفن پوسانده است …
حرف تو که میشود...
من
چقدرناشیانه...
ادعای بی تفاوتی
میکنم...
دلی که شکستی را گچ چاره نکرد، گِل گرفتمش!!!
در خيال ديگرى ميرفت ومن چه عاشقانه كاسه آب پشتش خالى ميكردم...!
باز من
باز این خلوت سرد
باز شانه های من و آوارِ یک کوه...درد...
باز تنهاییُ ذهن من
که پرسه میزند در حریم تو...
خواسته و ناخواسته... چون ماه در مسلخ کره ی خاکی
و چشمانی خیس...از خون شقایق
که مانده اند مات به راه...در انتظار آشنا
خزان زده قلبم را... یارای زمستانش نیست
انگار...دلش بهار میخواهد...اما چه سود؟
که حکمتِ عشق...فقط فاصله بود...
ماهِ من
در کسوفِ تو
فریادِ شعر من...سکوت شد...بغض شد ...اشک شد...
وزین رگبار نبودنت
رهسپار سیاهی میشود
نیمه جان شمع وجود من
و به پایان میرسم من...
در خلوتی سرد... و در آوار یک کوه ...درد...
عجب دردی می کشد این لبخند... بر لبهایی که پشت آن... متورم شده گلویی از شدتِ بغض...
گذشته کارم از غصه خوردن... رسیدم بجایی ک غصه میخورتم...
شبها به پهلو میخوابم
و پاهایم را در شکم جمع میکنم
جنین گونه....
به امید اینکه فردا متولد شوم....
و در عجبم از اینکه سالهاست بستر مرا آبستن است و من گستاخانه ،
نه سقط می شوم و نه متولد .... !